داستان غم انگیز...
بچه ها خیلی ناراحتم!...
چن روز پیش دختر خالم ک پرستاره ی اتفاق وحشتناک واسش افتاد!...
ی پسره ک دیابت داشته یکی دوماهی میرفته پیش این ک انسلین بزنه! .... اینم
چون میبینه پسره خیلی مظلومه تحویلش میگیره و باهاش رابطه ی خوبی
داره!....
پسره عاشقش میشه و بهش میگه ک دوسش داره!...خلاصه ی مدت دس از سر این برنمیداره و هی میادو میره!...
دختر خالمم کلافه میشه و میگه من نامزد دارم!...خلاصه پسره باور نمیکنه
ومیگه آدرسشو بده اگه راس میگی!... اینم آدرسو میده ک شرش کم شه!...پسره
میره پیش نامزده باهم دعواشون میشه و نامزد دختر خالمو میکشه و فرار
میکنه!....
بعد ی مدت پسره میبینه ک
پلیسا نمیان سراغشمیره پیش دختر خالم و بهش میگهمیدونستم ک دوسم داری وگرنه
ب پلیسا میگفتی ک من نامزدتو کشتم!...
اونم میگه آره حالا بشین تا واست انسلین بزنم!...
و ب جا انسلین بنزین میریزه تو سرنگ!...و بهش تزریق میکنه!...
بعد ب پسرهم میگه ک بنزین ریختم تو بدنت!...و تا چن دیقه دیگه میمیری
پسره بلند میشه ک با چاقو بکشش میدوه دنبالش ی چن متری یهوووووووووووو
.
.
.
.
.
.
.
.
بنزینش تموم میشه!...؟
دیوونم خودتی!... پمپ بنزینم نبود اون اطرافا!.
عمه ندارم به روحم اعتقاد ندارم دستتون به هیچ جا بند نیست
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 16:47 توسط محمدرضا
|